انتظار بشراز دین (3)


 

علی رشید سلطانی
منبع : اختصاصی راسخون 



 

علل خمول فطرت
 

پرسش: اگر منشأ اعتقاد به خدا و گرايش به دين در نهاد و آفرينش انسان‌ها وجود دارد و فطري است، بايد همه انسان‌ها واجد دين و اعتقاد به خدا باشند؛ پس چرا برخي به خدا و دين، اعتقاد و گرايش ندارند؟ فطريات مانند غرايز ذاتي هستند و در تمام مصاديق وجود دارند و چنان‌كه اثبات آن‌ها نيازمند برهان و دليل نيست ( الذاتي لا يعلل) سلب و نفي آن‌ها از برخي افراد و مصاديق امكان ندارد؛ بنابراين، وقتي مي‌بينيم بسياري از انسان‌ها به خدا ايمان ندارند و در برابر دين تسليم نيستند، مي‌توانيم كشف كنيم كه دين و اعتقاد به خدا ذاتي و فطري نيست.پاسخ: لازمه فطري و ذاتي بودن چيزي آن نيست كه در همه افراد، در همة حالات ظهور و بروز داشته باشد؛ مانند علاقه به زيبايي كه گاهي با سرگرمي به امور ديگر مورد غفلت قرار مي‌گيرد. اعتقاد و گرايش به خدا و دين، فطري وذاتي انسان است؛ امّا عدول از فطرت و متجلي نشدن آثار آن معلول علل و عوامل گوناگوني است؛مانند:
1.گرايش‌هاي حيواني و مادي: انسان افزون بر عقل و فطرت كه سرچشمه گرفته از بعد روحاني او است، بُعد جسماني و گرايش‌هاي مادي و غرايز حيواني نيز دارد و بين اين دو بُعد جنگ و نزاع سختي برقرار است؛ جنگ و جبهه‌اي كه شخصيت و ارزش هر انساني به آن وابسته است؛ بدين لحاظ، جهاد اكبر ناميده شده. هر گاه در نبردِ گرايش‌هاي انساني و عقلاني با ميل‌ها و جاذبه‌هاي حيواني و غرايز، غلبه و پيروزي را بُعد حيواني و غرايز به دست آورند، فطرت انساني و گرايش‌هاي عقلاني تحت تاثير قرار گرفته، كارايي لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست مي‌دهند. به ديگر سخن، بسياري از انحراف‌هاي فكري به ماديّت اخلاقي (نه ماديّت فلسفي و عقلي) برمي‌گردد و بسياري به سبب وابستگي به دنيا و غرايز حيواني و ابتلا به گناه براي توجيه عملكرد خود، به انحراف فكري و پشت كردن به فطرت الاهي روي‌ مي‌آورند. قرآن چه زيبا مي‌فرمايد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (94 ).
سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيا خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.هوس‌هاي شيطاني، تار نسيان را بر فطرت خداشناسي مي‌تند و تبلور و تجلي خداگرايي را كاهش مي‌دهد. به تعبير استاد جوادي آملي: منشأ همه فراموشي‌ها به دنيا و سرگرمي به آن است؛ لذا قرآن درباره دنيا زدگان چنين مي‌فرمايد: وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً (95)؛ ولي آنان و پدرانشان را از نعمت‌ها برخوردار نمودي تا اين‌كه [به جاي شكر نعمت] ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند؛ يعني خداوند برآنان و نيكانشان، بهره‌هادي دنيايي داد و آنان ياد حقّ را فراموش كردند و گروه بائر و هالك بودند. (96).گرايش انسان به راحت طلبي، هوسراني، بي‌بندوباري، فرار از مسؤوليت، تماميّت و رياست‌طلبي و دنيا گرايي اگر به وسيله قوه عاقله كنترل نشوند، انسان را به حيواني خطرناك تبديل مي‌كنند كه فطرت و عقل، كارايي خود را از دست مي‌دهد و به تعبير قرآن، انديشه او از كار مي‌افتد، چنان‌كه حس خلود طلبي در همه انسان‌ها، و معاد و حيات ابدي در فطرت انساني وجود دارد؛ اما به تعبير قرآن، برخي بدون شك در معاد آن را انكار مي‌كنند تا آزادانه به گناه و انحراف ادامه دهند: بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ (97)؛ بلكه او مي‌خواهد آزاد باشد و بدون ترس از قيامت در تمام عمر گناه كند.خلاصه آن‌كه انسان، فطرت خداگرايي دارد؛ اما انسان فقط فطرت نيست و غرايز و ذاتيات ديگري نيز دارد كه اگر آن‌ها را اصالت داد و بنا را بر تامين و متابعت آن‌ها گذاشت فطرت، كارايي خود را از دست داده، گرفتار نسيان وخمودي مي‌شود.
2.خطا در تطبيق: خيلي از انسان‌ها به اقتضاي فطرت خداگرايي به سوي معبود سوق داده مي‌شوند؛ اما موجودات ديگري را جايگزين خدا مي‌كنند و به راحتي متوجه و اشتباه خود نمي‌شوند؛ مانند اين‌كه غريزه و حس مكيدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانك در دهن او گذاشته شود، با همان غريزه به مكيدن پستانك اقدام مي‌كند؛ يعني گرفتار خطا در تطبيق مي‌شود. معبودهاي دروغين و گرايش به رقيب‌هاي خدا، همگي سرچشمه گرفته از همان فطرت خداخواهي است؛ ولي هرگاه گرفتار خطر و دست او از ابزار مادي قطع شود و ناتواني معبودهاي خيالي را درك كند، فطرت او بيدار و فعال خواهد شد و به سوي خدا مي‌رود.
آيت الله جوادي آملي در اين باره مي‌گويد:انسان عادي، گرفتار خطاي در تطبيق است. خيال مي‌كند فلان مقام يا فلان مال يا فلان چيز كمال مطلق او است. وقتي به او مي‌رسد، مي‌بيند سير نشده و بالاتر از آن يك قله ديگر هست و به آن هم نائل مي‌گردد؛ ولي سير نمي‌شود؛ اما در حال خطر مستقيماً آن حقيقت مطلق راستين را مي‌طلبد. مستقيماً به مبدئي تكيه مي‌كند كه نظام هستي در اختيار اواست. مستقيماً به قدرتي تكيه مي‌كند كه عجز پذير نيست چون همه قدرت‌ها و علت‌ها و اسباب صوري و ظاهري او منقطع شده است ( 98).گرايش به معبود نامتناهي و تكيه برمبدأ قدرتمند و تدبير‌كننده همه موجودات و رهايي بخش در صحنه‌هاي گوناگون، در نهاد و آفرينش همه انسان‌ها وجود دارد؛ اما اين گرايش فطري اگر هدايت و راهنمايي نشود، ممكن است در تطبيق به انحراف رفته، سراب را به جاي آب، و مخلوق را به جاي خالق قرار دهد و مطلوب مجازي را جايگزين مطلوب حقيقي كند. و البته اين تا زماني است كه به آن مطلوب مجازي نرسيد، و وقتي به آن رسيد، متوجه مي‌شود چيزي بزرگ‌تر و بالاتر را مي‌طلبد و به دنبال مقصدي و محبوبي عظيم‌تر است و آرام نمي‌گيرد مگر آن‌كه مطلوب و محبوب حقيقي يعني هستي بخش نامتناهي را در يابد و به او ايمان آورد: أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشيد كه فقط با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‌يابد (99).
3.تصور غلط و معرفي ناصواب: يكي از عوامل مهم دين گريزي و مخالفت با كشش‌هاي فطري، آميخته شدن حقيقت دين به خرافات و دفاع غلط و انحرافي از آن است؛ چنان‌كه هر گاه تصويري غلط و غير واقعي از خدا ارائه شود، نبايد انتظار داشت مردم و به ويژه انسان‌ها‌ي فرهيخته و انديشه‌ور آن را بپذيرند. علت شك بسياري از دانشمندان در وجود خدا اين نيست كه ادلّة وجود خدا آن‌ها را قانع نكرده؛ بلكه علت آن اين است كه تصور مسأله از اول به صورت غلطي در اذهان آن‌ها رسم شده است. آنچه آن‌ها آن ‌را بةنام خدا تصور مي‌كنند، نه تنها دليل بر وجود او نمي‌توان اقامه كرد، بلكه به طور قطع چنان چيزي وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آن‌قدر روشن است كه قابل تشكيك است: أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض؛ِ آيا در خدا شك است؟! خدايي كه آسمان‌ها و زمين را آفريد (100).وقتي ايمان به خدا و دين در تعارض با علم و آگاهي، تعبد در مقابل خردورزي، خدامحوري در برابر تكريم و تعظيم انسان، دينداري در تضاد با پيشرفت و پويايي معرفي شد و گرايش به مذهب و خدا حركت ارتجاعي، جمودگرا، خشن و غير منعطف و تحقير كننده انسان و شخصيت عقلاني و علمي او نشان داده شد، بديهي است كه به‌رغم زمينه‌هاي‌فطري، انسان‌هاي نخبه و برجسته از آن گريزان باشند؛ چنان‌كه هر گاه عموم مردم رفتار فريبكارانه و قيّم‌مآبانه برخي از مدعيان دينداري را مشاهده كنند يا مواضع غير قابل توجيه و خرد ستيز رهبران و مبلغان و مدعيان دفاع از مذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خودبه‌خود از دين و هر چه به آن مربوط است، انزجار مي‌يابند و بيشتر آنان به راحتي (بدون تبيين ديگران) نمي‌توانند بين حقيقت دين و عملكرد و مواضع دينداران تفاوت قائل شوند.يكي از روش‌هاي كه دشمنان حاكميت دين و مذهب و آنان كه تقويت بنياد‌هاي ايمان مردم را در تعارض با منافع و سلطه خويش مي‌يابند، آن است كه دين را بد معرفي يا از آن بد دفاع كنند؛ چرا كه دفاع غلط و انحرافي بهترين تهاجم و تخريب است.
4.شبهات علمي: برخي از منكران خدا و كساني كه در آثار خود، دين و آموزه‌هاي آن را نقد و انكار كرده‌‌اند، به اين جهت بوده كه از نظر فكري و علمي اقناع نشده‌اند و براي آن‌ها شبهاتي پديد آمده است كه پاسخ آن‌ها را پيدا نيافته‌اند؛ بدين سبب، همان شبهات منشأ اين شده كه دين و خداگرايي را غير‌علمي و غير‌عقلاني دانسته، منكر آن باشند، نظير شبهاتي كه حس گرايان به آن دچار شده‌اند و مي‌گويند: هر چه را با حواس ادارك نكنيم، وجود ندارد يا اگر هر چيزي علتي و خالقي دارد، علت و خالق خدا كيست و ... و همين‌طور شبهاتي كه در تبيين و تفسير دين به آن دچار شده‌اند؛ مانند شبهات هيوم دربارة برهان نظم يا خشونت آميز بودن برخي از احكام ديني مثل قصاص يا وجود بي‌عدالتي‌ها و بي نظمي‌ها و تحقق رخدادهايي كه با حكمت خداي عادل و مدبّر قابل توجيه نيست.
5.سابقه و گذشته دين در غرب: بعد از نهضت رنسانس و مدرنيسم، دنياي غرب، پيشرفت و تمدن و شكوفايي و حيات دوباره خود را معلول رها شدن از محدوديت‌ها و اسارت‌وپايبندي به دين دانسته و ظلمت و عقب افتادگي دوران قرون وسطا را به سلطه يافتن و مواضع كليسا و مسيحيت نسبت دادند و اين‌گونه به همه انسان‌ها القاء شد كه راهي براي شخصيت يافتن انسان، پويايي و تمدن، خردورزي و پيشرفت علمي، برچيده شدن خشونت و جايگزيني مدارا و زندگي مسالمت آميز وجود ندارد، مگر اين‌كه خود را از پايبندي به دين آزاد سازيد.گرچه ممكن است برخي در همه آنچه درباره عملكرد مسيحيت در قرون وسطا ارائه شده ترديد و شبهه كنند و آن را توطئه دين‌ستيزان بدانند لكن آنچه في الجمله قابل ترديد نيست آن است كه مسيحيت قرون وسطا نه از نظر فكري توانست مردم را اقناع كند واز مباني و اعتقادي خود، به روش علمي دفاع كند و نه به لحاظ عملي، عملكرد خوبي داشته است، دو ويژگي براي قرون وسطا در دوران ميدان داري مسيحيت مي‌توان ارائه كرد: يكي خرد ستيزي و تعارض با علم و ديگري خشونت طلبي و تحقير انسان و حقيقتاً ضربه و آسيبي كه كليسا به مذهب وارد كرد قابل جبران نيست. شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به ماديگري به تفصيل اين مطلب را بيان فرموده‌ است.*
6.عوامل اجتماعي: سرانجام يكي از علل خمود فطرت و شكوفا نشدن ذاتيات انسان، عوامل محيطي و اجتماعي است. تاثير محيط و اوضاع اجتماعي چه در هدايت و رشد و شكوفايي فطريات و چه در سركوب آن غير قابل ترديد است و بسياري از مردم به سمت و سويي گرايش دارند و مي‌روند كه دستگاه‌هاي تبليغاتي و فرهنگ اجتماعي و عوامل محيطي براي آن‌ها تعيين و ترسيم كرده‌اند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بديهي است كه اگر نخبگان و كارگردانان عوامل محيطي و اجتماعي منافع و موقعيت خويش را در دين ستيزي وفاصله مردم از مذهب و دين بدانند، با بهره گيري از همه امكانات كاري مي‌كنند كه آن‌ها از دين فاصله بگيرند.

نقش انبيا و پيشوايان دين
 

سؤال: يكي از ويژگي‌هاي فطريات، همگاني و ذاتي بودن است و به آموزش نياز ندارد؛ بنابراين، اگر گرايش به خدا و دين فطري است و در آفرينش و نهاد انسان قرار دارد، انبيا و رهبران ديني داراي چه نقشي هستند؟ همان‌طور كه مكيدن سينة مادر و غريزه پناه بردن به مادر را كسي به طفل آموزش نمي‌دهد، درفطريات مانند حقيقت‌جويي، گرايش به زيبايي، گرايش به ارزش‌ها و فضيلت‌هاي انساني و ...نيز وضعيت همين‌طور است و آموزش دادن آن‌ها معنا ندارد و اگر دين‌گرايي و خداخواهي در آفرينش و فطرت انساني ريشه دارد، بي‌معنا است كه خدا، كساني را مأمور تعليم و تربيت و دعوت مردم به دين كند.پاسخ: فطري بودن دين و گرايش به خدا به اين معنا نيست كه انسان خدا، را با همة صفات و شريعتش به تفصيل مي‌شناسد و در عمل تسيلم و پايبند آن است؛ بلكه به اين معنا است كه اقتضا و ريشه گرايش به خدا و مبدأ و نياز به روشي كه او را به مقصد برساند، در وجود انسان و آفرينش او قرار دارد؛ اما از آن‌جا كه انسان يك بُعدي نيست و افزون بر فطرت و عقل، داراي غرايز و جاذبه‌هاي معارض و مخالفي است و با توجه به اين‌كه احتمال دارد امور فطري تحت تاثير عوامل بيرون و خاصي مورد غفلت و نسيان قرار گيرد يا به انحراف كشيده شود و در مصداق، مطلوب غير واقعي را برگزيند، لازم است فطرت او هدايت، شكوفا و رشد داده شود؛ چنان‌كه اصل نياز به شريعتي هماهنگ با تكوين و نيازهاي واقعي در وجود انسان تحقق دارد؛ اما اين‌كه اين شريعت و برنامه چيست، او را نيازمند رسولاني مي‌كند كه آن را به انسان ارائه كنند و اين خواسته دروني را پاسخ دهند.علاقه هاي فطري و گرايش‌هاي دروني به تنبه و توجه نياز دارند و انبيا و هاديان الاهي حكم بيدار كنندة فطرت و شكوفا سازنده آن را دارند.هدف مهم انبياي گذشته، از آن‌كه معلم انسان‌ها هستند، آنان تذكر است كه به انسان‌ها يادآوري مي‌كنند صندوقچه جان با گوهر ياد حقّ ساخته شده، مواظب باش اين صندوقچه را از دست ندهي. اين گوهر ناياب را رها نكن. تو خود، آن گوهري؛ مواظب باش؛ چون به‌ياد خدا ساخته شد (101)؛ بنابراين، هاديان و رهبران ديني و در رأس آن‌ها انبياي الاهي درباره دينِ فطري و خداجويي انسان داراي چند نقش و تاثير مهم هستند كه مهم‌ترين‌ آن‌ها از اين قرارند:
1. نقش هدايتي: انبيا، خداي فطري و مورد طلب و گرايش انسان را به او معرفي مي‌كنند تا مبادا اين كشش دروني به انحراف رود و چيزي را به غلط معبود و خداي مطلوب قرار دهد. فطرت بدون پيامبر معبود دارد و چيزي را مي‌پرستد؛ اما اين‌كه چه كسي را بپرستد و كدام معبود،حقيقي و مقتضاي جاذبه دروني انسان است، به هدايت و آموزش‌هاي كساني نياز دارد كه خدا را به نحو شايسته به او معرفي كنند تا گرفتار خطا در تطبيق نشود. به ديگر سخن، انسان داراي فطرت خداخواهي است؛ اما در عين حال، موجودي آزاد است و قدرت انتخاب و اراده دارد و اين خود او است كه مقصد و مسير خويش را برمي‌گزيند و انبيا به انسان كمك مي‌كنند تا گزينش او درست باشد و او را به پرستش خدايي‌ دعوت مي‌كنند كه مطلوب حقيقي و مصداق واقعي گرايش فطري و خواسته آفرينش انسان است و او را از گرفتار شدن در دام معبودهاي مجازي و دروغين باز مي‌دارند. انسان خود را مربوب و متكي و نيازمند به ربي مقتدر مي‌يابد؛ اما اگر ربّ حقيقي و تدبير او به‌انسان ارائه نشود، همين گرايش به ربّ او را به شرك و پرستش و اعتماد به ربّ‌هاي دروغين و مجازي مي‌كشاند.
2. نقش پرورشي: فطرت و امور فطري به شكوفايي و پرورش و باغباني نياز دارد تا با گذر از موانع بلند، تاثير‌گذار و داراي نتيجه باشند و يكي ديگر از ابعاد رسالت انبيا و راهنمايي هاديان ديني، باغباني و پرورش دادن زمينه‌هاي فطري و ذاتي موجود در انسان‌ها است. در توضيح اين مطلب بيان شيواي استاد شهيد مطهري را نقل مي‌كنيم:آنچه كه پيغمبران عرضه داشته‌اند، نه چيزي است كه انسان نسبت به آن يك حالت بي‌تفاوتي و يك حالت تساوي داشته است؛ بلكه يك چيزي است كه اقتضاي آن در سرشت و ذات انسان هست؛ يعني طلب او، خواست و جست‌وجوي او در طبيعت و سرشت انسان‌ هست. در اين صورت، حالت پيغمبران، حالت باغباني مي‌شود كه گلي يا درختي را پرورش مي‌دهد كه خود اين درخت يا گل يك استعدادي يعني يك طلبي براي يك شيء خاص هست. اگر هستة زردآلو در زمين بكارد، اين جور نيست كه هسته زردآلو بي‌تفاوت باشد براي خرما شدن يا زردآلو شدن. يا آلبالو شدن، اختيار با باغبان است كه بيايد آن را زرد آلو بكند يا خرما يا آلبالو! در انسان نيز يك فطرتي (به معناي يك تقاضايي) وجود دارد. بعثت پيامبران، پاسخگويي به تقاضايي است كه اين تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه كه بشر به حسب سرشت خودش در جست‌وجوي آن بوده است و خواهد بود، پيغمبران آن را بر او عرضه داشته‌اند و عرضه مي‌دارند. اين همان معناي فطرت است(102).تقاضا و استعداد خداخواهي و برنامه‌اي كه انسان را به مقصد و سعادت برساند، در وجود انسان و تكوين وجود او است؛ اما پرورش و فعليت بخشيدن به آن فقط به وسيلة انبيا و تشريع تحقق مي‌يابد.علي(ع) در خطبة اول نهج‌البلاغه در بيان فلسفه بعثت انبيا مي‌فرمايد
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجواعليهم بالتبليغ و يثير لهم دفائن العقول.
خدا رسولان خود را ميان مردم برانگيخت و آن‌ها را يكي پس از ديگري فرستاد تا مردم بخواهند به پيماني كه در فطرتشان هست وفا كنند و نعمت‌هاي خدا را كه مورد غفلت و نسيان واقع شده، به ياد بشر بياورند و حجّت را با تبليغ خود بر آن‌ها تمام كنند.دراین خطبه بعد از آنکه خلقت‏ عالم و آدم را اشاره می‏فرماید ، نوبت مسأله بعث رسل( بعثت ) می‏رسد و می‏فرماید :« فبعث فیهم رسله » ''خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود'' ؛« و واتر الیهم انبیائه » ''انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد'' - یعنی به‏ یکی قناعت نکرد ، پشت سر هم فرستاد که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی را کردند.چرا ؟
« لیستأدوهم‏ میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم‏ دفائن العقول »
''تا ادای عهدی را که خداوند در فطرتشان با آن ها بسته بود از آنان بخواهند و نعمت های فراموش شده او را به یادشان بیاورند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند و دفینه های خرد آنان را برایشان برانگیزند.'' یعنی آمدند از مردم بخواهند وفا به پیمانی کنند که در فطرتشان‏ هست؛ آمدند به انسان بگویند ای انسان ! تو در آن عمق فطرتت با خدای‏ خودت پیمانی بسته‏ای ، ما آمده‏ایم وفای به آن پیمان را بخواهیم. یعنی‏ ابتدا به ساکن نیست؛ یک چیزی که وجود دارد آمده‏اند آن را به اصطلاح به‏ فعلیت برسانند ، مثل اینکه یک وقت شما می‏آیید از افرادی برای کاری قول‏ بگیرید ، و یکوقت قولش را قبلا شما یا کس دیگر گرفته است ، شما می‏آیید و می‏گویید آن موضوعی را که قولش را داده‏اید آمده‏ایم که عمل بکنید .
حضرت علی علیه السلام می‏فرماید:پیغمبران آمده‏اند ادای میثاقی را که در فطرت هست‏ از مردم بخواهند:« و یذکروهم منسی نعمته » نعمتهای خدا را که مورد غفلت‏ و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند؛ یعنی به عنوان مذکر و یادآور آمده‏اند تا بشر را توجه بدهند به چیزی که از او غافل است ، یعنی آمده‏اند که مذکر باشند نه معلم.البته پیغمبران معلم هم هستند ، می‏بینید در قرآن‏ کریم پیغمبر هم به عنوان مذکر یاد شده و هم به عنوان معلم ، در آنچه که‏ مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان مذکر (یادآوری کننده) دارد . « و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » . پیغمبران همچنین آمده‏اند که در حالی که‏ مذکر مردم هستند و مردم را تبلیغ می‏کنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ‏ می‏کنند ، به این وسیله بر مردم احتجاج کنند ، یعنی بر مردم اتمام حجت‏ کنند ، دلیل برای مردم بیاورند ، مردم را اقناع کنند و عذر را از مردم‏ قطع کنند . تعبیر بعدی از همه اینها عمیق‏تر است :« و یثیروا لهم دفائن العقول » . " دفائن " یعنی گنجینه‏ها ، دفینه‏ها ، گنجها . می‏دانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن می‏کردند ، نه برای این که مثلا فاسد نشود ، بلکه برای‏ اینکه کسی از آن اطلاع پیدا نکند . قهرا رویش را خاک می‏پاشیدند که کسی‏ نمی‏فهمید اینجا گنج است ، شخص از روی آن رد می‏شد و نمی‏دانست که زیر پای او گنجی وجود دارد . پیغمبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح‏ شما ، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد ، خودتان غافلید ، آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که‏ عجب ! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبربودیم ؟ !
سالها دل طلب جام جم از ما می‏کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‏کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‏دیدش و از دور خدایا می‏کرد
از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر می‏خوریم : آیات‏ آفاقی و آیات انفسی.
آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است : خلقت انسانهای دیگر ، آسمان ، زمین ، ستارگان ، کوه ، دریا ، گیاه ، حیوان و . . . .ولی آیات انفسی یعنی‏ آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد. قرآن برای آیات انفسی اهمیت‏ بیشتری از آیات آفاقی قائل است ، و این اصطلاح " آفاق و انفس " هم از خود قرآن گرفته شده است که فرموده :
« سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی‏ انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (103)
''ترجمه: ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا می گردانیم تا ظاهر آشکار شود که خدا برحق است.''و چنانکه گفتیم "آفاق و انفس‏ " که بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است. ببینید اسلام تا کجا برای انسان اصالت قائل شده است که برای او یک ضمیر باطن فطری قائل است : « و یثیروا لهم دفائن العقول »
همچنین در قرآن می فرماید:
« و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » (104)
''ترجمه: و در زمین نشانه‏هایی‏ برای یقین کنندگان است و در خود شما ، آیا نمی‏بینید ؟ و چرا نمی‏بینید ؟''
عشق به خدا در نهاد فطرت بشراست.(105)
3.غفلت زدايي و رفع حجاب: چنان‌كه پيش‌تر اشاره شد، انسان‌ همان‌گونه كه به اقتضاي انسانيّت داراي فطرت خداخواهي و حقيقت طلبي است به اقتضاي بُعد حيواني، غرايز حيواني و گرايش‌هايي دارد كه مي‌تواند فطرت را تحت تأثير و تهاجم قرار دهد و با حاكميت يافتن بُعد حيواني، شخصيت انساني را منكوب و محدود سازد؛ چنان‌كه اين امكان وجود دارد شبهات فكري و عوامل محيطي و حجاب‌هاي بيروني و امثال آن،‌ فطرت را به خمودي و ناتواني تبديل سازد؛ بدين جهت، لازم است كساني باشند كه اولاً انسان را متوجه فطرت و كشش دروني‌اش كنند و ثانياً با پشتيباني و تقويت امور فطري به انسان كمك كنند حجاب‌ها و موانع را كنار بزند و فطرت آزادانه عمل كند.وحي و پيامبر، حجاب‌ها و وپرده‌ها را كنار مي‌زنند تا نهان و فطرت فعال شود و اقتضاي ذاتي و دروني آزادانه به شكوفايي و فلاح برسد؛ بدين لحاظ قرآن پيامبر را تحميل كننده خدا و دين به مردم نمي‌داند و شأن عمومي او را در اصل دين به يادآوري منحصر مي‌كند: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ؛ پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده‌اي. تو بر آنان سلطه‌گر نيستي كه [ بر ايمان] مجبورشان كني (106)، و تذكر جايي است كه سابقه‌اي داشته و زمينه آن موجود بوده است . تذكر غير از آموزش و تعليم ابتدايي است.
آيت الله جوادي آملي با اشاره به آيه پيش‌گفته و اين‌كه نفرموده ان انت الا معلم مي‌گويد:معلوم مي‌شود با گفتار پيامبر هم پرده‌ها كنار مي‌رود؛ آن‌گاه مردم آن معارف را به ياد مي‌آورند و مي‌يابند كه سرسپرده و بنده كي‌اند. كار وحي، پرده غفلت را كنار زدن است. پرده غفلت كه كنار رفت، انسان،حقايق را مي‌بيند. تا حجاب سهو نسيان هست، انسان از مشاهده مبادي اعتقادي و مباني ديني محروم است و نمي‌بيند (107).وي در ادامه با اشاره به آيه كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ؛ چنين نيست [ كه آن‌ها مي‌گويند]. آن [قرآن] ياد آوري است (108) كه قرآن را يادآوري براي همه انسان‌ها [نه خصوص مؤمنان] معرفي مي‌كند، چنين نتيجه مي‌گيرد:خلاصه آن‌كه ‌قرآن نسبت به تمام انسان‌ها خواه مؤمن، خواه اهل كتاب، خواه ملحد، همه و همه تذكره است. معلوم مي‌شود تمام بشر در تمام دور‌ه‌هاي گذشته و حال و آينده داراي معرفت فطري نسبت به اصول كلي اسلام كه در همه اديان آسماني يكسان است مي‌باشند؛ وگرنه عنوان تذكره بر قرآن صادق نخواهد بود (109).
4. ارائه شرعيت و روش پرستش: فطرت به انسان شناخت و لزوم پرستش را مي‌دهد؛ اما اين را كه چگونه بايد او را پرستيد نمي‌دهد. فطرت طلب كنندة برنامه‌اي هماهنگ با تكوين و آفرينش را دارد؛ اما اين‌كه اين برنامه چيست، بايد به وسيله فرستادگان خدا در اختيار او قرار گيرد. به بيان ديگر، افزون بر شأن برون‌ديني و ياد‌آوري براي همه انسان‌ها، پيامبر، شأن درون‌ديني و اختصاصي به كساني كه به نداي دروني و فطرت انساني پاسخ داده و دعوت پيامبر را لبيك گفته‌اند، دارد و آن ارائه طريق و در اختيار گذاشتن شريعتي متناسب و منطبق بر اقتضاهاي ذاتي و تكويني انسان است، و همين‌طور انبيا و امامان و به تبع آن‌ها عالمان و رهبران ديني، توحيد ربوبي و ولايت الاهي را كه در ذات انسان‌ها وجود دارد، تجلي بخشيده، آن‌را در خارج محقق و اجرايي مي‌كنند. آن‌ها خليفه و جانشينان (مستقيم و غير مستقيم) خدايند و بايد مجري حاكميت انحصاري او باشند.با آنچه بيان شد، پاسخ اين پرسش نيز روشن مي‌شود كه اگر شناخت خدا و گرايش به او فطري است، ادلّة عقلي و استدلال از راه پديده‌ها معنا وجايي ندارد، در حالي‌كه مشاهده مي‌كنيم قرآن با ارجاع به آيات افاق و انفس و استدلال از راه تعقل در مخلوقات و مطالعة كتاب آفرينش، انسان‌ها را به توحيد و خداشناسي ترغيب و دعوت مي‌كند.در پاسخ مي‌گوييم: اين‌كه حقيقت و مطلبي از دو راه يا چند راه قابل اثبات باشد، از نقاط قوت آن است و اگر در جهان‌بيني اسلامي براي خداشناسي و راه يافتن به سوي خدا راه‌هاي متعددي (مانند راه دل، راه تجربه و راه عقل) وجود دارد و هم علم حضوري و هم علم حصولي ما را به او مي‌رساند، اين از امتيازات اسلام است كه آموزشش با واقعيت خارجي و آنچه در نهاد بشر قرار دارد، منطبق است؛ چرا كه در جهان‌بيني اسلامي، دل و فطرت با عقل و آن با تدبّر و مشاهده پديده‌ها هماهنگي و همراهي دارند و عرفان اسلامي هرگز با عقلانيت و علم تضاد ندارد. با سير افاق و انفس اوّلاً فطرت انساني بيدار و هشيار و فعّال مي‌شود (همان‌گونه كه با تذكر و هشدارهاي آفريدگار و تدبير كننده‌اي فوق خودشان) و دانش اكتسابي با علم حضوري و آنچه انسان در نهان و ضمير خود دارد هماهنگ و ايمان و اعتقاد انسان تقويت مي‌شود. افزون براين، نه‌تنها استدلال عقلي و براهين علمي و تجربي، فطرت را بيدار و فعال و تقويت مي‌كند، بلكه در رفع شبهات و ايراداهايي كه ممكن است به سبب جهل يا تخريب متوجه خداشناسي و خداگرايي شود و فطرت را مورد سؤال قراردهد، بسيار مؤثر و كارساز است. فطرت و زمينه‌هاي دروني انسان در مواجهه با ايرادها و شبهات علمي نياز دارد كه با استدلال و خردورزي و تأمل و تدبير در آفرينش و ويژگي‌هاي آن كمك شود.

نتيجه‌گيري
 

1.آفرينش انسان با تمام موجودات و پديده‌هاي ديگر متفاوت و داراي بينش‌ها و گرايش‌هاي ذاتي ويژه و ممتاز است كه از آن‌ها به فطرت ياد مي‌كنيم.
2.يكي از برجسته‌ترين شناخت‌ها و گرايش‌هاي فطري و ذاتي انسان، بينش و گرايش به خدا و برنامه و هدايت‌هايي است كه براي تعالي و تكامل انسان ارائه كرده است و همين اصل، عامل توجه و جذب انسان به سوي دين است و افزون بر تجربه شخصي، آيات و روايات فراواني آن را اثبات مي‌كند؛ چنان‌كه اكثريت دانشمندان انسان‌شناس به آن اذعان و اعتراف دارند.
3.فطرت خداشناسي و گرايش انسان به دين ممكن است تحت تأثير و فشار عوامل داخلي و خارجي به انحراف كشيده، و در تطبيق مصداق گرفتار لغزش شوند.
4.فطرت خداگرايي و خداشناسي مانند همه ذاتيات و فطريات ديگر، نيازمند هدايت، شكوفاسازي و رشد‌دادن، و نقش انبيا و رسولان الاهي باغباني و تربيت و رشد و راهنمايي انسان است.
5.انتظاری که بشرازدین داردیک انتظارفطریست ودین موردپذیرش فطرت است
نظردانشمندان غربی:
در مورد فطری بودن دین دانشمندان زیادی نظر داده اند. یکی از آنها روانشناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است. او می گفت اینکه آقای فروید می گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می کند درست است. ولی اینکه او خیال می کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی ای که به شعور باطن گریخته اند می باشد بی اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای فروید، صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهائی ریخته شده و پر شده باشد نیست، بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آنرا پر کند نیست، او می گفت: فروید به قضیه روان ناخودآگاه خوب پی برده بود، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل می گردد. خیر، روان ناخود آگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می روند آنجا و به آن ملحق می شوند، دین جزء اموری است که در روان ناخود آگاه بشر بطور فطری و طبیعی وجود دارد. روانشناس و فیلسوف معروف امریکائی ویلیام جیمز کتابی نوشته بنام " دین و روان " چاپ شده،. ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران را و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است. این شخص در کتاب خود می گوید: درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیائی ماورای این دنیا سرچشمه می گیرد. او همچنین می گوید: دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادی جور در نمی آید همین است. می گوید: من در هر امر " مذهبی " همیشه نوعی وقار و صمیمیت، وجد و لطف، محبت و ایثار می بینم، حالات روانی مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمی کند. می گوید به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی ما را با این دنیا پیوند می دهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند می دهد. این مرد تعبیرات عجیبی دارد. گاهی می گوید این فلسفه هائی که بشر بوجود آورده، یعنی فلسفه های ماورای طبیعی به منزله ترجمه هائیست که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال می کند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری ، با روشنائی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است. آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب " انسان موجود ناشناخته " را که بسیار جالب و عمیق است نوشته، و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد بنام " نیایش " که ترجمه هم شده است. او می گوید: دعا عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است بسوی خدا، هم او می گوید در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهای خویش می کند، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش می سازد، همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که می رود باز می دارد. او می گوید گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابهت آمرزش را احساس می کند. در این زمینه گفته ها زیاد است اینها را برای این گفتم که اولا بدانید در میان خود منکرین دین راجع به منشأ دین و اینکه دین ناشی از چیست؟ آیا ناشی از ترس است؟ ناشی از جهل است؟ و یا از چیز دیگری است؟ وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده اند و آن را جزء لاینفک وجود بشر بشمار آورده اند.
اصول دین در فطرت همه انسانها وجود دارد
اسلام يعني دين همه انبياي الهي فطري است و اصول دین اسلام در فطرت همه انسانها وجود دارد. اين مطلب براساس آيات قرآن کریم و احاديث پيامبرعظیم الشان اسلام(صلی الله علیه وآله) و گاه احاديث اهل بيت(علیهم السلام) قابل اثبات است. امام راحل درکتاب چهل حدیث ازقول استادخود مرحوم آیت الله شاه آبادی تمام اصول دین رابرپایه واساس فطرت می دانستندومی گویند:<<از محضر شريف شيخ عارف كامل ، شاه آبادى ، دام ظله ، كه متفرد است در اين ميدان ، استفاده نمودم بيان مى كنم ، گرچه بعضى از آنها به طريق رمز و اشاره در كتب بعضى از محققين از اهل معارف هست ، و بعضى از آن به نظر خود قاصر رسيده است .پـس ، بـايـد دانـسـت كـه از فـطـرتـهـاى الهـى يـكـى فـطـرت بـر اصل وجود مبداء، تعالى و تقدس ، است ، و ديگر فطرت بر توحيد است ، و ديگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جميع كمالات را، و ديگر بر يوم معاد و روز رستخيز است ، و ديـگـر فـطـرت بـر نـبـوت اسـت ، و ديـگـر فـطـرت بـر وجـود مـلائكـه و روحـانـيـين و انـزال كـتـب و اعـلام طـرق هـدايت است>>(110)دراین که اصل وجودخداوندازفطریات است بااستفاده ازآیات وروایات مطالبی رابه صورت پراکنه درمباحث قبلی آوردیم ودر این جا می خواهیم به فطری بودن دومورددیگریعنی توحیدومعادازکلام امام راحل بپردازیم.

فطري بودن توحید
 

درحدیثی که درهمین نوشتارازقول امام صادق(ع) آوردیم ،گفته شدکه مقصودازفطرالناس علیهاسرشته شدن انسانهابراساس توحیداست .امام راحل ذیل حیث یازدهم ازچهل حدیث خودمی فرماید:<<بدان كه مفسرين ، از عامه و خاصه ، هر يك به حسب طريقه خود طورى بيان كيفيت فطرى بـودن ديـن يا توحيد را كرده اند.>>(111)
درادامه برای بیان این مطلب، بحث تنفرانسانهاازنقص وگرایش فطری به کمال مطلق رامطرح کرده اند: بـدان كـه از فـطرتهايى كه فطر الناس عليها، فطرت تنفر از نقص است ، و انسان از هر چه متنفر است ، چون در او نقصانى و عيبى يافته است از آن متنفر است . پس ، عيب و نقص مورد تنفر فطرت است ، چنانچه كمال مطلق مورد تعلق آن است .پس ازآن می گویدآنچه موردتوجه فطرت بشرقرارمی گیردبایدواحدوتنهاباشد:
پـس ، مـتـوجـه اليـه فـطرت بايد واحد و احد باشد، زيرا كه هر كثير و مركبى ناقص است ، و كثرت بى محدوديت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است ، نـه تـوجـه آن ، پـس ، از ايـن دو فـطـرت ، كـه فـطـرت تـعـلق بـه كـمال و فطرت تنفر از نقص است ، توحيد نيز ثابت شد. بلكه استجماع حق جميع كمالات را خـالى بـودن ذات مـقـدس از جـمـيـع نـقـايـص نـيـز ثـابـت گـرديـد.سپس واردسوره توحیدشده اندوبااین شاهدنقلی دلیل توحدالاهی رابه اثبات رسانده وصفات الهی رانیزدرضمن آن یک بحث فطری مطرح می نمایند:سـوره مـبـاركـه توحيد كه نسبت حق جل و علا را بيان مى فرمايد (به حسب فرموده شيخ بزرگوار مـا روحـى فـداه ) از هـويت مطلقه كه متوجه اليه فطرت است و در صدر سوره مباركه به كلمه مباركه هو اشاره به آن شده است ، برهان بر شش صفتى است كه در دنـبـاله آن مـذكور است ، زيرا كه چون ذات مقدسش هويت مطلقه است و هويت مطلقه بايد كامل مطلق باشد، و الا هويت محدوده است ، پس مستجمع جميع كمالات است ، پس الله اسـت . و در عـيـن اسـتـجـمـاع جـميع كمالات بسيط است ، و الى هويت مطلقه نخواهد شد، پس احـد هـسـت و لازمـه احديت و واحديت است . و چون هويت مطلقه مستجمعه همه كمالات از جـمـيـع نـقـايـص ، كـه مـنـشـاء هـمـه بـرگـشـت به ماهيت نمايد، مبراست ، پس آن ذات مقدس صـمـد اسـت و مـيـان تـهـى نـيـسـت . و چون هويت مطلقه است ، چيزى از او توليد و مـنـفـصـل نـشـود و او نـيـز از چـيـزى مـنـفصل نگردد، بلكه او مبداء همه اشياست و مرجع تمام موجودات است ، بدون انفصال كه مستلزم نقصان است . و هويت مطلقه نيز كفوى ندارد، زيرا كـه در صـرف كـمـال تـكرار تصور نشود. پس سورة مباركه از احكام فطرت ، و نسبت حق تعالى است .(112)

فطري بودن معاد
 

امام راحل دراین باره به یکی ازراههای فطری بودن معادیعنی راحتی مطلق ورهاشدن ازرنج وزحمت اشاره کرده اندواین مطلب راکه وجـود روز معاد و روز رستاخيز از فطريات است به اثبات رسانده اند: بـدان كـه يـكى از فطرتهاى الهيه ، كه مفطور شده اند جميع عايله بشر و سلسله انسان بـر آن ، فـطـرت عشق به راحت است ، كه اگر در تمام دوره هاى تمدن و توحش و تدين و سـرخـوردى ايـن نـوع مـراجـعـه شـود، و از تـمـام افـراد عـالم و جـاهـل ، وضـيـع و شـريـف ، صـحـرايـى و شـهـرى ، سـؤ ال شـود كـه ايـن تـعـلقـات مـخـتـلفـه و اهـويـه مـتـشـتـتـه بـراى چـيـسـت ، و ايـن هـمـه تحمل مشاق و زحمات در دورة زندگانى براى چه مقصد است ، همه متفق الكلمه با يك زبان صريح فطرى جواب دهند كه ما همه هر چه مى خواهيم براى راحتى خود است . غايت مقصد و نـهـايـت مرام و منتهاى آرزو، راحتى مطلق و استراحت بى شوب به زحمت و مشقت است . و چون چـنـيـن راحت غير مشوب به زحمت و استراحت غير مختلط به رنج و نقمت معشوق همه است ، و آن مـعـشوق گمشده را هر كس در چيزى گمان مى كند، از اين جهت تعلق به هر چه در او محبوب را گـمـان كرده پيدا مى كند، با اينكه در تمام عالم ملك و جميع سرتاسر دنيا چنين راحتى مـطـلق يـافـت نشود و چنين استراحت غيرمشوبى ممكن نيست . تمام نعمتهاى اين عالم مختلط با زحمتها و رنجهاى طاقت فرساست ، همه لذتهاى دنيا محفوف به آلامى است كمرشكن ، درد و رنج و تعب و حزن و اندوه و غصه سرتاسر اين عالم را فرا گرفته است . در تمام دوره هـاى زنـدگـانـى بـشـر يـك نـفـر يـافـت نشود كه رنجش ‍ مساوى با راحتش باشد و نعمتش مـقـابـل تـعـب و نـقـمـتـش باشد، تا چه رسد به آنكه راحتى خالص و استراحت مطلق داشته بـاشـد. پـس ، معشوق بنى الانسان در اين عالم يافت نشود، عشق فطرى جبلى فعلى آن هم در تمام سلسله بشر و عايله انسان بى معشوق فعلى موجود ممكن نيست . پس ، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، بايد عالمى باشد كه راحتى او مشوب نباشد به رنج و تعب : استراحت مـطـلق بـى آلايـش بـه درد و زحـمـت داشته باشد، و خوشى خالص ‍ بى شوب به حزن و اندوه در آنجا ميسر باشد، و آن دار نعيم حق و عالم كرامت ذات مقدس است .و مى توان آن عالم را به فطرت حريت و نفوذ اراده ، كه در فطرت هر يك از سلسله بشر اسـت ، اثـبـات كـرد. چـون مواد اين عالم و اوضاع اين دنيا و مزاحمات آن و تنگى و ضيق آن تعصى دارد از حريت و نفوذ اراده بشر، پس بايد عالمى در دار وجود باشد كه اراده در آن نـافـذ بـاشـد و مـواد آن عـصـيـان از نـفـوذ اراده نـداشـتـه بـاشـد، و انـسـان در آن عـالم فعال مايشاء و حاكم ما يريد باشد، چنانچه فطرت مقتضى است .پـس ، جـنـاح عـشـق به راحت ، و عشق به حريت ، دو جناحى است كه به حسب فطرة الله غير مـتـبدله در انسان وديعه گذاشته شده كه با آنها انسان طيران كند به عالم ملكوت اعلى و قرب الهى .(113)
فصل اول:شناخت نیازهای واقعی
یکی از راه‏های تبیین انتظار بشر از دین و نیاز انسان به آن، بررسی فواید دین است که این مسئله در کتب کلامی تحت عنوان فوائد بعثت انبیاء بررسی گردیده و در زبان جامعه شناسان از آن به کارکرد دین یا خدمات و حسنات دین یاد می‏شود. مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) در دو کتاب کلامی خود تجرید کلام و تلخیص المحصل، جامع‏ترین بیان را در این خصوص ارائه کرده است که در آغاز، سخنان وی از تجریدالکلام نقل و سپس توضیح داده می‏شود.البعثة حسنة لاشتمالها علی فوائد. کمعاضدة العقل فیما یدل علیه. و استفادة الحکم فیما لایذل. و ازالة الخوف. و استفادة الحسن و القبح. و النافع والضار. و حفظ النوع الانسانی. و تکمیل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفة. و تعلیمهم الصنایع الخفیة. و الاخلاق والسیاسات. والاخبار بالعقاب والثواب فیحصل اللطف للمکلف (114) . بعثت پیامبران به دلیل اشتمال آن بر فوائدی حسن و زیباست‏بدون آن که مفسده و ضرری بر آن مترتب شود وآن فوائد عبارتند از:

1- تایید اموری که عقل مستقلا آن را ادراک می‏کند
 

توضیح مطلب آن که امور بر دو قسمند: اموری که عقل مستقلا آن را درک کرده و درباره آن قضاوت می‏کند مانند علم انسان به نیاز جهان به آفریدگار حکیم و علم و قدرت و حیات و وحدانیت او ومانند آن و اموری که عقل مستقلا آن‏ها را درک نمی‏کند و درباره آن‏ها مستقلا قضاوت نمی‏کند مانند بعضی از مسائل اصول دین و احکام فرعی دینی در اموری که عقل مستقلا آن‏ها را ادراک کرده و درباره آن‏ها قضاوت می‏کند.نقل آن‏ها را تایید و تاکید خواهد کرد و نیز حجت‏بر مکلف تمام خواهد شد. و به عبارت دیگر فایده بعثت انبیاء در آن چه که عقل مستقلا آن‏ها را می‏یابد تایید آن‏ها و اتمام حجت‏بر مکلفین است.

2- استفاده حکم در مواردی که عقل مستقلا آن‏ها را ادراک نمی‏کند
 

اموری که عقل مستقل آن‏ها را ادراک نکرده و درباره آن‏ها استقلال در قضاوت ندارد فایده بعثت تبیین آن هاست.مثلا عقل بعضی از صفات جزئیه خداوند مانند سمع و بصر وکلام الهی و همچنین حقیقت معادو چگونگی آن و احکام الهی را ادراک نمی‏کند از این جهت‏باید آن‏ها را از نقل استفاده کند.

3- ازاله خوف و زایل شدن ترس
 

انسان به دلیل عقل دریافت که وجودش و آن چه که از تصرف بدست مخلوق و مملوک خداوند جهان آفرین است اگر به اطاعت مشغول شود می‏ترسد که در ملک خداوند بدون اذن او تصرف کرده باشد و اگر به طاعت مشغول نشود ممکن است‏بر ترک طاعت کیفر ببیند زیرا خودداری از تصرف احیانا مبغوض خداوند است و به عبارت دیگر اگر بخواهد عملی را انجام دهد بیمناک است از این که مجاز نباشد و اگر بخواهد همان عمل را ترک کند بیمناک است از این که وظیفه‏اش را انجام نداده باشد.از این رو در هر دو حال از خشم خداوند بیمناک است اما بوسیله بعثت انبیاء و بیان حدود فعالیت انسان این ترس و بیم زایل خواهد شد و او بدون بیم وظایف خود را انجام می‏دهد.

4- رفع نیاز انسان در شناخت‏حسن و قبح افعال و اشیاء
 

برخی از افعال زشت و برخی زیباست و عقل در شناخت زیبایی و زشتی پاره‏ای از آن‏ها استقلال دارد و در بعضی نیازمند به راهنما است.با بعثت انبیاء و شریعت آن‏ها این نیازمندی برطرف می‏شود و روشن می‏شود چه چیزهایی زیبا و حسن است و چه اموری زشت و قبیح.

5- رفع نیاز انسان در شناخت اشیاء سودمند و زیان‏مند
 

اشیایی که در زمین وجود دارند برخی از آنها خوراکیها و داروهایی هستند که برای انسان نافع و سودمندند و برخی از آن‏ها سمومی هستند که برای انسان زیان آورند و عقل در صورتی سود و زیان آن‏ها را ادراک می‏کند که تجربه و آزمایش کرده باشد و آزمون و تجربه نیازمند به گذشت زمان‏های طولانی و تحمل زیان‏هایی است.فایده بعثت آن است که انسان اشیاء نافع و ضار را می‏شناسد بدون این که ضرر و خطری متوجه او شود.

6- حفظ نوع انسانی
 

از آن جایی که انسان طبعا مدنی و اجتماعی است و اجتماع انسان به دلیل برخورداری افراد انسانی از خودخواهی‏ها در معرض تنازع آدمیان قرار گرفته و در نتیجه دچار هرج و مرج و اختلال نظم می‏شود از این رو نیازمند به سنت و قانونی است که تمام افراد در مقابل آن تسلیم بوده و در پرتو اجرای آن نظم و امنیت در جامعه برقرار و نوع انسانی در آن از هلاکت محفوظ بماند و آن قانون باید از طرف شخصیت ممتازی که افراد بشر امتیاز او را بپذیرند وضع شود.از این جهت پیامبران از طرف خداوند مبعوث می‏شوند که بشر را به طاعات ترغیب و از سیئات باز دارند.بنابراین یکی از فواید بعثت انبیاء حفظ نوع انسانی خواهد بود.

7- تربیت و تکمیل انسان‏ها به حسب استعدادهای آن‏ها
 

به لحاظ این که افراد بشر از نظر ادراک کمال و تحصیل معارف و اکتساب فضایل گوناگونند، برخی از نفس قوی و قوه ادراکی نیرومندی برخوردارند و برخی از نفس ضعیف و برخی متوسط الحال هستند.فایده بعثت انبیاء آن است که انسان‏ها را به حسب استعدادهای گوناگونشان تربیت و تکمیل می‏کنند و آن‏ها را به کمال ممکن آن‏ها می‏رسانند و به عبارت دیگر: چون عقل انسان‏ها متفاوت است و انسان کامل کمیاب و اسرار الهی عزیزالوجود، از این جهت انبیا مبعوث شدند که هر مستعدی را به نهایت کمال ممکن او نایل کنند. (115)

8- تعلیم صنایع و فنون سودمند
 

نوع انسان در بقای خود نیازمند به آلات و ابزاری است که در اثر صنعت پدید می‏آید و صنعت نیازمند به علم و فن مخصوص است که محتاج به تمرین و تجارب است و تمرین و تجارب تدریجی و نیازمند به مرور زمان است.بنابراین یکی از فواید بعثت انبیاء تعلیم صنایع و فنونی است که بر بشر پوشیده است، چنان که به داوود صنعت زره سازی و به نوح صنعت کشتی سازی را آموخته است و آن‏ها نیز آن را به بشر آموختند.

9- تعلیم اخلاق و سیاسات
 

انسان در نظام زندگی و معیشت دنیوی نیازمند به علم اخلاق و سیاسات است، تا در پرتو آن نفس را تهذیب و اخلاق را تکمیل و منزل و شهر را تدبیر و اداره نماید.از این رو یکی از فواید بعثت انبیاء آن است که بشر را به اخلاق فاضله راهنمایی و به تدبیر منزل و تنظیم امور اجتماعی آگاه کند و چون تعلیم اخلاق و سیاست در زندگی انسان از اهمیت‏برخوردار است‏خدا به پیامبرش فرمود:
«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین‏» (116)
گذشت پیشه کن و به کار پسندیده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض کن.و فرمود:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون‏» (117) در حقیقت‏خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می‏دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز می‏دارد به شما اندرز می‏دهد باشد که پند گیرید.

10- آگاه کردن بشر به ثواب و عقاب اعمال به منظور مشمول لطف خدا شدن
 

انبیاء به پاداش و کیفر اعمال از طریق وحی آگاهند و با بیان خودشان بشر را به کیفر و پاداش اعمال مطلع می‏سازند و این اطلاع وسیله نزدیکی بشر به طاعت و دوری از گناهان و نافرمانی‏ها شده و در نتیجه لطف خداوند شامل حال بندگان می‏گردد.

11- معرفی انسان کامل به عنوان قلب عالم هستی
 

همان طوری که انسان قلبی دارد که حیات و فعالیت همه اعضاء بوسیله آن تامین می‏شود، بشریت نیز احتیاج به قلبی دارد که بر ظاهر و باطن او حکومت کند و او ولی الله خواهد بود.در زمان پیامبر (ص) ولایت الهی از آن پیامبر بود.و بعد از آن حضرت، خلیفه اوست که حجت‏خدا بر خلق است. (118) و این خلیفه و حجت را پیامبر به مردم معرفی می‏کند.

12- همبستگی اجتماعی
 

در کتابهای جامعه‏شناسی در بررسی جامعه شناسانه دین، یکی از کارکردهای دین یا فواید آن را همبستگی اجتماعی می‏دانند.
رابرتسون اسمیت ادعا می‏کند: دین دو کارکرد دارد، یکی تنظیم کننده رفتار فردی برای خیر همگان و دیگری برانگیزاننده احساس اشتراک و وحدت اجتماعی.از این رو مناسک دینی بیان تکراری وحدت و کارکردهایی است که اشتراک اجتماعی را تحکیم می‏بخشد. (119) دورکیم نیز یکی از جامعه شناسانی است که کارکرد دین را همبستگی می‏داند و می‏گوید: مناسک دین برای کارکرد درست زندگی اخلاقی ما به همان اندازه ضروری‏اند که خوراک برای نگهداشت زندگی جسمانی ما ضرورت دارد.زیرا از طریق همین مناسک است که گروه خود را تایید و حفظ می‏کند (120) و برای تایید این کارکرد از دین شاید بتوان این آیه را شاهد آورد که قرآن می‏فرماید: «انما المؤمنون اخوة‏» (121)
مؤمنان با هم برادرند.گرچه برادری نسبی وجود دارد ولی دایره آن محدود است اما برادری بر محور دین داری و ایمان دینی دایره آن وسیع و ثبات آن افزون است زیرا اساس آن بر ایمان به خدایی است که همه انسان‏ها را از منشا واحد آفریده و براساس برنامه واحد برای رسیدن به هدف واحد هدایت کرده است.

13- معنابخشی به زندگی
 

بعضی از جامعه شناسان در تحلیل دین می‏گویند: جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع واکنشی است در برابر تهدید به بی‏معنایی در زندگی بشری و کوششی است‏برای نگریستن به جهان به صورت یک واقعیت معنادار. (122) و شاید این فایده از مهمترین فواید دین باشد زیرا زمانی زندگی برای انسان معنا پیدا می‏کند که بداند هدف و معنای آن چیست و برای چه آفریده شده است و در واقع اگر ما معنای زندگی را در جهت تامین جاودانگی و ابدیت انسان تبیین کنیم به یکی از عظیم‏ترین و اصلی‏ترین فواید دین دست‏یافته‏ایم.از این روست که گفته‏اند سر حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگی اخروی اوست و اگر جاودانگی مطرح نباشد زندگی لغو خواهد بود. البته جامعه شناسان برای دین کارکردهای اجتماعی دیگری نیز ذکر کرده‏اند. (123)

14- راهنمایی‏هایی جهت مطمئن زیستن
 

یکی از فواید دین آن است که راهنمایی‏هایی را در اختیار انسان می‏نهد تا زندگی برای او در مجموعه هستی میسر و مطبوع شود و به تعبیری بین آدمی و جهان و زندگی و خویشتن او آشتی برقرار گردد و به همه چیز به دید مثبت‏بنگرد.دکتر بیل در پیامی به جهانیان، آن‏ها را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده است و گفته است: «با اطمینان به نفس، شور و حرارت و نگرش مثبت و به کمک پروردگار می‏توانی مشکلات شخصی خویش را حل کنی.» (124) قرآن کریم نیز یکی از پیام‏های دین را اطمینان نفس می‏داند و می‏فرماید:
«الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (125)
دل‏ها با یاد خدا به آرامش می‏رسد.

15- پاسخ به احساس تنهایی
 

یکی از فواید دین و باور دینی و ایمان به خدا و معاد این است که انسان خدا باور هیچگاه احساس تنهایی نمی‏کند.توضیح مساله این است که یکی از مسائلی که از دردهای همیشگی انسان بوده و پیوسته از آن رنج می‏برد، احساس تنهایی است و این تنهایی انواعی دارد.گاه تنهایی فیزیکی است، یعنی در محیطی قرار گرفته که کسی با او نیست و گاهی به معنایی است که دیگران او را درک نمی‏کنند، گرچه در میان جمع باشد از آن جهت که موقعیت او را نمی‏یابند و آن چنان که باید از وجود او بهره نمی‏برند، احساس تنهایی می‏کند و به این معناست که گفته می‏شود امام تنهاست.و گاه به این معناست که دیگران نمی‏توانند نقائص و ضعف‏های او را برطرف نمایند و عمیقتر از آن تنهایی به گونه‏ای است که ممکن است دیگران او را درک کنند و درصدد رفع مشکلات او برآیند.اما در واقع کار را برای خود انجام می‏دهند و حب الذات و خویشتن دوستی آن‏ها را وامی‏دارد تا درصدد جلب منفعت‏به سوی خود و دفع ضرر از خود باشندو همین که انسان احساس کند همه به فکر خویشند، احساس تنهایی می‏کند. اما دین و ایمان دینی نقش مهمی در زدودن انواع تنهایی ایفا می‏کند.زیرا انسان مؤمن و خداباور هیچگاه به لحاظ فیزیکی احساس تنهایی نمی‏کند برای این که باور دارد که خداوند به او نزدیک است
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (126)
ما از رگ گردن به او نزدیک تریم و هر جا که باشد خدا با اوست
«هو معکم اینما کنتم‏» (127)
و در دعاها نیز می‏خوانیم که او همنشین هر کسی است که با خدا همنشین باشد چنان که به داوود پیامبر فرمود: به زمینیان بگو
«انا جلیس من جالسنی و مونس لمن آنسی بذکری‏» (128)
و هم چنین تنها موجودی که انسان را درک می‏کند خداست چرا که
«ان الله یحول بین المرء و قلبه‏» (129)
خدا بین انسان و تمام حقیقت او حائل می‏شود
«و یعلم السر و اخفی‏» (130)
خداوند از سر و پنهان‏تر از سر آگاه است و همچنین خداوند به دلیل این که دارای علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه است توانایی از بین بردن نقائص و ضعف‏های انسان را دارد، چرا که «ان الله بکل شی‏ء علیم‏» (131) و «ان الله علی کل شی‏ء قدیر» (132) و «ان الله رؤوف رحیم‏» (133) و همچنین خداوند چون غنی مطلق است درصدد رفع مشکلات انسان برمی‏آید بدون اینکه از وی توقعی داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فرا خوانده و یا هدف آفرینش انسان را عبادت خود قرار داده است نفع آن به خود انسان برمی‏گردد.چنان که فرمود:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین‏» (134) و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند، از آنان هیچ روزی نمی‏خواهم و نمی‏خواهم که مرا خوراک دهند، خداست که خود روزی بخش، نیرومند استوار است و در جای دیگر فرمود: «فان الله غنی عن العالمین‏» (135) یقینا خدا از جهانیان بی‏نیاز است.

16- دین و تمدن
 

یکی از آثار و فواید دین شکوفایی تمدن است و هر جا دین حضور پیدا کرد، تمدن جلوه‏های بیشتری از خود ارائه کرده است.
برای این که نقش دین در شکوفایی تمدن روشن شود، لازم است در آغاز تمدن تعریف شده و مشخصه‏های آن بیان گردد و سپس رابطه آن با دین بیان شود آن گاه مشخص شود که نقش دین در تمدن چگونه است. در تعریف تمدن گفته‏اند: تمدن عبارت است از نظم اجتماعی که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان‏پذیر گردیده و جریان می‏یابد و اموری از قبیل پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر را به عنوان عناصر و ارکان تمدن شمرده‏اند.و گفته‏اند تمدن در شرایطی ظهور می‏کند که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد و به جای آن نظم و امنیت‏حاکم شده و در نتیجه با حاکمیت نظم و امنیت، انسان می‏تواند در راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سیر کند. علاوه بر عوامل جغرافیایی از قبیل آب و مواد معدنی و محصولات غذایی و شرائط آب و هوایی مناسب، عوامل و اوضاع و احوال اقتصادی از قبیل کشاورزی و تجارت و صنعت و عوامل سیاسی از قبیل حکومت و دولت و قانون و عوامل اخلاقی و عوامل عقلی و روحی به عنوان عوامل تمدن یاد می‏شود. بعد از تعریف تمدن و مشخصه‏ها و عوامل آن باید به دین و حقیقت آن توجه شود و آن این که دین مجموعه‏ای از عقاید و احکام و مقررات و اخلاق است که برای راهنمایی انسان در جهت تحصیل سعادت واقعی در اختیار او قرار گرفته است که در مرتبه اول انسان را از توحش حیوانیت‏خارج و او را به وادی حریم انسانیت وارد می‏کند و با پذیرش حیات انسانی و رعایت قوانین الهی و عمل به آن چه از طریق وحی آسمانی در دسترس او قرار گرفته و کمالات عقلی و اغراض فطری را تامین و به سعادت ابدی بار می‏یابد. انسانی که از حیوانیت گذر کرده و به تعقل می‏رسد، عقل زمام رفتار و کردار او را به عهده می‏گیرد و انسانی که زمام رفتار و کردار او به عهده عقل او باشد، امنیت و نظم را حاکم می‏کند و به دنبال حاکمیت امنیت و نظم، عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهی شکل می‏گیرد و در واقع انسان متمدن در این معنا انسان الهی است که در اعمال و رفتار اجتماعی و فردی خود جز با خدا زیست نمی‏کند.در بین ادیان موجود، دین اسلام به لحاظ داشتن تاریخ مشخص و روشن در آفرینش تمدن نقش فوق العاده‏ای ایفا کرده است و کتاب‏های مختلفی در زمینه تمدن اسلامی به نگارش درآمده است. (136) با توجه به آن چه که در فوائد و نقش دین از دیدگاه کلامی و جامعه شناختی و تاریخی و روانشناسی مطرح شد، روشن می‏شود که از دین می‏توان انتظار این فوائد را داشت، زیرا اگر دین این قابلیت را نداشته باشد تا این کارکردها و فواید را داشته باشد، نمی‏توانست این آثار از او بروز کند، خصوصا دینی مثل اسلام که جامعه جاهلی زمان خود را متحول ساخته و او را در جهت علم و عقل و تفکر و رشد قرار داده است و چون اسلام چنین تاثیری را در جامعه بشری داشته است و این عملکردها از او بروز کرده و می‏کند شایسته است‏برای بیان قابلیت آن به بعضی فوائد بعثت انبیاء از دیدگاه قرآن اشاره شود.

پي نوشت ها :
 

94.روم (30): 10
95.فرقان (25)، 18
96.جوادي آملي، تفسیرموضوعی همان
97. قيامة(75):5
98.جوادي آملي، 1366تفسیرموضوعی،:ص70
99.رعد (13)، 28
100.ابراهيم (12)، 10
101. جوادي آملي، همان تفسیرموضوعی: ج5،ص 45
102. مطهري،مجموعه آثار 1368 : ص 602
103. فصلت / 53
104.ذاریات/21
105.فطرت ص 252-249
106.غاشیه/21
107.جوادي آملي، تفسیرموضوعی 1366:ص 17
108.قرآن کریم
109.جوادي آملي، تفسیرموضوعی 1366:ص ‌18
110.هل حدیث،امام خمینی ره،ص 184
111.همان ص185
112.همان ص185
113.همان ص186
114. کشف المراد، تصحیح حسن زاده آملی، ص‏346.
115. تلخیص المحصل، ص‏363.
116. سوره اعراف، 199.
117. سوره نحل، 90.
118. تلخیص المحصل، ص‏364.
119. جامعه‏شناسی دین، ملکم همیلتون ترجمه محسن ثلاثی، ص‏170.
120. همان، ص‏179.
121. سوره حجرات، 10.
122. جامعه‏شناسی دینی، ص‏239، وفصل 14 همان، ص‏273.
123. جامعه‏شناسی دین، ص‏210- 213.
124. دین و چشم اندازهای نو، ص‏127- 128.
125. سوره رعد، 28.
126. سوره ق، 16.
127. سوره حدید، 4.
128. بحارالانوار، ج‏67، ص‏26.
129. سوره انفال، 24.
130. سوره طه، 7.
131. سوره مجادله، 7.
132. سوره بقره، 106.
133. سوره نور، 20.
134. سوره ذاریات، آیات 56- 58.
135. سوره آل عمران، 97.
136. تاریخ تمدن ویل دورانت ج‏1، عوامل کلی تمدن، از ص‏3 تا ص‏136.